You are currently viewing آخرین کلمه در مورد هیچ

آخرین کلمه در مورد هیچ


دامن لاس وگاس، نوادا، یک منطقه اصطکاک است که از پوسته های شکسته لاک پشت و درختان جاشوا که به سمت خورشید خم می شوند، پاک شده است. خطوط برق فشار قوی در ایستگاه های فرعی قطع می شوند و از آنجا به صحرا گسترش می یابند. من و یکی از دوستانم چند ماه پیش در این فضای شدید اردو زدیم و تمام شب آسمان بر فراز وگاس مانند یک آکواریوم کاملاً روشن می درخشید.

طلوع خورشید یک انفجار هسته ای بود، نه ابری که جلوی آن را بگیرد. سایه های کوه شناور شد و شهر در توخالی با نور برنجی نوامبر پر شد. همان نور بر روی این لبه بیرونی فرود آمد، جایی که من و دوستم در پای کوه خوابیده بودیم، در کنار آخرین بندرگاه های ساخت و ساز و بنرهایی که افتتاحیه های باشکوه زیرمجموعه های جدید را اعلام می کرد. در کیسه خوابی کنار دوچرخه ام نشستم، وسایلی مثل جزیره دورم جمع شده بودند. زیست شناسان در مورد مناطق انتقالی به نام اکوتون صحبت می کنند که در آن جوامع بیولوژیکی مختلف به هم می رسند. این اکوتونی از شهر و صحرای فراتر از آن بود، زمین ماتریسی از درب بطری‌ها، پوسته‌ها و ضایعات صحرای موهاوه.

در یک نسیم خنک صبحگاهی، صد یاردی پشت یک جفت مخزن آب سبز شهری با دوچرخه‌هایمان کمپ زدیم. با ترک شهر برای فرار از نورهای مسلط آن، در سفری بودیم که بیش از 200 مایل طول کشید تا به تاریکی کامل برسیم. 150 مایل دورتر، وگاس همچنان سایه می انداخت. نه روز بعد کویر 4×4 بود که از یک کاروان جیپ آب می خوردیم و در تاریکی می خوابیدیم. امروز صبح آخرین نفس ما در شهر بود.

یک اکوتون می تواند جنگلی باشد که به لبه یک چمنزار می رسد، یا آب نمکی باشد که در اطراف آب شیرین در یک مصب می پیچد، مکان هایی که به دلیل تنش بیولوژیکی و غنای گونه ها و تنوع شناخته شده اند. همراه من در این سفر، ایروین فاکس-فرناندز، یک زیست‌شناس است که اکنون در بخش خدمات جنگلی منطقه کلمبیا کار می‌کند و با هم کاناپه‌های سوخته و تکه‌های فلز جوش‌خورده عجیب و غریب مخلوط با یوکای صابونی و بوته‌های کرئوزوت سبز تیره را بررسی کردیم. اینجاست که دنیاها با هم شسته شدند.

وقتی بچه بودم، خانه پدرم در صحرای شمال فونیکس را تماشا کردم که تسلیم سونامی زیرمجموعه شد. آرویوهای صخره ای و طبیعی در کانال ها سیمان شدند. مسیرهای پوشیده از توت سیاه که در آن وانمود می‌کردم دم پنبه‌ای می‌گیرم از بین رفتند و محله‌ها و پارک‌های چمن‌زار را به دنیا آوردند. اکوتون تکه تکه شده بود، به حاشیه رانده شد، اما همچنان وجود داشت. ساگواروها و اکوتیلوها در پشت خانه‌هایی رشد کردند که هنوز عقرب‌ها را در زیر سنگ‌ها پیدا می‌کردم. اینها محیط های ترکیبی هستند که در یک حالت ثابت از مونتاژ و جداسازی هستند: درگیری، بقا، همپوشانی، همزیستی. آنها نوارهایی از آزمایش هستند که در آن ناپدید شدن آسان می شود و تکامل با سرعتی شتابان پیش می رود.

بیرون وگاس، یک چمدان سیاه و آفتاب سوخته مانند یک کوسه مرده در ساحل انداخته شد. از میان سویشرت های پراکنده، لوازم آرایش و چند جفت کفش پاشنه بلندش که یکی دو سال بود لکه دار شده بود، رفتم. به نظر می رسد صاحب اصلی برای مهمانی آمده بود و شخصی چمدان را گرفت و آن را پشت یک روباه جایی که نورهای شهر به آن نمی رسد، پیاده کرد. کمپ کردن در همان نقطه، خارج از محدوده شعله مستقیم الکتریکی منطقی است.

نه چندان دور بقایای خشک شده یک لاک پشت صحرا بود که به جای زخم پیست موتور سیکلت کوبیده شد. حیوان به قطعاتی از پوسته و پلاسترون تبدیل شد، چنگال‌های کوچکی که توسط تاندون‌های خشک شده در خورشید به هم چسبیده بودند. این ها مکان های سختی هستند. سازگاری‌های غیرمعمول راهی برای زنده ماندن هستند، مانند سنبله‌های در حال رشد که می‌توانند از لاستیک‌های چاق جلوگیری کنند، گویی تکامل به سرعت اتفاق افتاده است.

با دوچرخه‌های خود در جاده بازگشتیم، از این مرز متجاوز بازدید کردیم، در زیرمجموعه‌ها و کارهای خاکی عظیمی که برای هدایت سیل‌ها طراحی شده بودند، فرو رفتیم. تاسیسات هیدرولیک شبیه معماری دوران سلسله مصر با زمین بریده شده به زباله های بی جان و هندسی بود. از آنجا ما یک جاده خط برق را از طریق رزرواسیون Paiute در شمال وگاس دنبال کردیم.

در فاصله ربع مایلی از جاده، چهره ای ظاهر شد، مردی که به تنهایی در مسیر سیم های برق قدم می زد. من اولین کسی بودم که به آن مرد نزدیک شدم، دوچرخه ام را کنار او ایستادم و وزن سبدها و بسته ها را به دسته یک پا تکیه دادم. من سلام کردم و او با خوشحالی سلام کرد. می‌توانم بگویم اواسط دهه سی، چند هفته پس از اصلاح، او گفت که صدها مایل از دره مرگ به اینجا رفته است. وسایل او در یک پرچم آمریکا جمع شده بود که در یک دست حمل می شد. او یک دندان جلویی را از دست داده بود. اروین پشت سرم ایستاد و مسافر پرسید به کجا می رویم. گفتم ما از ایالتی که به شمال می‌رفتیم اجتناب می‌کردیم و او گفت که در راه وگاس است. انگشت شستم را به پشت سرم گرفتم و گفتم درست در بالای افق است، تقریباً آنجاست. در جهت مخالف رفتیم، ما دریغ نکردیم. نه اسمش را یاد گرفتم و نه اینکه چرا مسیر سیم برق را طی می کرد. به نظر نمی رسید که او علاقه ای به این موضوع نداشته باشد که چرا ما دوچرخه هایی مانند قاطرها بارگذاری کرده ایم. ما یک بطری خالی آب از او پر کردیم و او به ما اسکیتل پیشنهاد داد و گفت که با آب نبات زندگی می کند، ارزان ترین شکل کالری.

ما گونه ای بودیم که در فضای بینابینی شانه می مالیدیم. آب اضافی شاید همان چیزی بود که او نیاز داشت، که ممکن بود در هسته خشمگین شهر با شلوغی و جنایت و جنایت به او پیشنهاد نمی شد. اینجا در لبه محل ملاقات، ادغام، عبور است. شما نمی توانید مطمئن باشید که چه چیزی پیدا خواهید کرد. شاید اگر خوش شانس باشید، پناهندگی.

عکس: سی سی



Source link